نیایش

نیایش جان تا این لحظه 11 سال و 5 ماه سن دارد

حرفای جدید

بالاخره با کلی تلاش تونستی بگی بابا امروز که زنگ زدیم به بابایی پشت تلفن گفتی بابا، بابایی هم کلی ذوق کرد . (بابایی قول داده بود روزی که بگی بابا یه کادو خوشگل برات بخره )

به جز بابا یه کلمه های جدید هم یاد گرفتی مثله جیز، پو (هاپو)

هورا


تاریخ : 07 مهر 1392 - 21:05 | توسط : مامان نیایش | بازدید : 1186 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

وای مامانی خیلی بازیگوش شدی

وقتی حرف میزنی اینقد شیرینی که هر چی بوست میکنم سیر نمیشم یه دونه ی من

(یادم رفته بود بگم نیایش جونم حرف میزنه میگه ماما ، مَ مَ ، دَ دَ ، امه ، هام ، بَ بَ ، به دست هم میگه دَ.)


هر روز که میگذره شیطون تر و بازیگوش تر میشی مامان جون امشب کلی از کارایی که میکردی من و بابایی تعجب کردیم تو بچه آرومی بودی اما از وقتی یاد گرفتی نشسته خودتو میکشونی خیلی بلا شدی خوبه چهاردست و پا هنوز یاد نگرفتی و گرنه کل خونرو بهم می ریختی امشب برای اولین بار خودتو رسوندی به میز تلویزیون و مجسمه هارو برداشتی و برا خودت دست میزدی و هر چی میدیدی باید بهت میدادیم اگه نمی دادیم جیغ میزدی و میگفتی ا ماما ا من از بس خندیدم به کارات دلم درد گرفت خودتو هی این ور اون ور میزدی تا هر چی میدیدی بدست بیاری حتی چند بار هم از روی حرص بابایی و ناخن کشیدی ناقلا الان خسته شدی و خوابیدی یکمم سرما خورده بودی که فک کنم بهتر شدی با این شلوغ کاریات قوربونت بشم

تو همه هستی من و بابایی


تاریخ : 27 شهریور 1392 - 08:45 | توسط : مامان نیایش | بازدید : 1087 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

نیایش رفته خرید

 


تاریخ : 25 شهریور 1392 - 09:16 | توسط : مامان نیایش | بازدید : 1448 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

لب ساحل

لب دریا برا خودت طبل میزدی و دست میزدی و آواز میخوندی و میرقصیدی 

 

قوربون اون مرواریدت بشم


تاریخ : 23 شهریور 1392 - 04:24 | توسط : مامان نیایش | بازدید : 1330 | موضوع : وبلاگ | 14 نظر

گریه نکنی دلم میگیره

بمیرم مامانی دردت اومد از دست این بابایی که نفهمید دستش خورد تو صورتت

و تو اینجوری گریه میکنی

پشه ها هم که از بس شیرینی حسابی بوست کردن


تاریخ : 23 شهریور 1392 - 03:58 | توسط : مامان نیایش | بازدید : 881 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین سفر

نیایش جون می خواد بره شمال  

 

 

فدای دستای کوچولوت بشم که اینجوری دست میزنی

 

این لباس از لباسای پسرونه ی سیسمونیته و چون من خیلی دوسش داشتم تنت کردم ولی بهت میاد ها جوجو

بای بای ما رفتیم


تاریخ : 23 شهریور 1392 - 03:48 | توسط : مامان نیایش | بازدید : 917 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ددر رفتن با بابایی

 

 


تاریخ : 23 شهریور 1392 - 03:43 | توسط : مامان نیایش | بازدید : 796 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

مراحل پا خوردن


تاریخ : 21 شهریور 1392 - 10:22 | توسط : مامان نیایش | بازدید : 1182 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

نیایش جون بزرگ شده ماشاالله

کارای جدیدی که تو این یک ماه یاد گرفتی

مثل دست زدن ، اشاره کردن ، رقصیدن های متفاوت ، بشکن زدن و کارای دیگه ای که فعلا یادم نمیاد.

دو تا دندون در آوردی اما هیچی اذیت نکردی قوربونت برم دخترک صبورم نه تب نه گریه نه بی خوابی.

اولین سفرت به شمال.

رفتیم آتلیه و ازت عکس گرفتیم یکی هم بزرگ زدیم روی شاسی رو دیوار سالن که هروقت بهت میگیم نیایش کو؟ با اشاره نشون میدی.

هنوز چهار دست و پا نمیکنی حتی غلت هم نمیزنی ولی سر جات که نشستی می چرخی و خودتو به زور به جلو میکشونی وقتی یکم جلو میری واسه خودت دست میزنی که من عاشق این کارتم.


تاریخ : 21 شهریور 1392 - 09:59 | توسط : مامان نیایش | بازدید : 740 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر